قدس آنلاین- گروه استان ها- حمیدرضا عسگری مورودی: جهل با علم تعارض ندارد، بلکه جهل با عقل در تعارض است. خاندان بنیامیه در فاصلهی رحلت پیامبر خدا تا حادثهی خونین کربلا(کمتر از ۵۰ سال) آن چنان مسیر دین را به بیراهه و انحراف کشیدند که از دین جز پوسته ای شکننده باقی نماند و در اوج تحریف و قلب حقیقت، اهلبیت پیامبر را از زیر سُم اسبان و تیغهای آخته گذراندند. «شُریحقاضی» که روزگاری آب وضوی پیامبر را به نشانه تبرک و تیمن به صورت خود میکشید، در فاصله ای کوتاه حکم به قتل فرزند رسول خدا- حسین زهرا - داد! همان حسینی که در کودکی اش مورد نوازش و محبت زایدالوصف پیامبر خدا بود و خطاب به او میفرمود؛ «تو سید جوانان اهل بهشت هستی!». علت این جنایت تاریخی و قتل فرزند رسول الله، دنیاطلبی و زیاده خواهی بود.
«شُریح قاضی» مظهر و نماد این زیاده خواهی است و آنچنان اسیر «دینار» شد که «دین» را باخت. «دینِظاهری» مشخصههایی دارد که مهمترین آن ها زیاده خواهی، منفعتطلبی، دنیاگروی و حق گریزی است. گاهی فرد به لحاظ ظاهر دیندار است؛ محاسنی دارد، پیشانی، نشانی از عبادت دارد، اما فکر یزیدی است، زیادهخواهی و افزون طلبی در اندیشه اش موج میزند، یزید واقعی همان زیاده خواهی است. «شمربنذیالجوشن» محصول و خروجی «دینِظاهری» است. «شمربنذی الجوشن» از فرماندهان سپاه امام علی(ع) و جانباز جنگ صفین است و در میدان جنگ تا مرز شهادت پیش رفت! «شمر» شانزده بار با پای پیاده به سفر حج رفته است!. شمر و بسیاری دیگر که آن طرف ایستادهاند، آدم هایی هستند که پیشانی پینه بسته داشتند. بسیاری از آن ها اهل تهجّد بودند. اولین خصوصیت شمر این بود که میگفت: «شکم از همه چیز برای من مهم تر است». این یعنی دنیاگروی و لذت طلبیهای بی حصرمادی و فاصلهگیری از حقیقت. شمر در واقع اسیر شکم و هیچ و پوچ های دنیای مادی شد. ما امروز بیش از هر زمان نیاز به کلاس شمر شناسی داریم و این که چرا انسان از مرتبههای بلند عزت به حضیض ذلت سقوط می کند!؟. اساساً ریشهی قیام عاشورا و جنگ با آل الله و اهلبیت پیامبر(ص)، زیاده خواهی، دنیاگرایی، قدرت طلبی و منعتاندیشیهای خاندان بنی امیه بود. یک جوان امروزی شاید ظاهرش منطبق با شئون ارزشی و دینی نباشد، اما چه بسا که فکرش عاشورایی و شیفتگیاش به امام حسین(ع) در نقطهی اوج باشد. گاهی انسان در زیر چتر زیارت عاشورا و با همین عَلَم و کُتَل ها یزیدی می شود! گاهی فرد زیارت عاشورای روزانه اش ترک نمی شود، اما نسبت به اتفاقات جامعهی پیرامونی خویش بیتفاوت است. فقر درون جامعه را حس نمی کند، از درک درد محرومان و رنج گرسنگان عاجز است. سر در لاک دادوستدها و مناسبات فردی خویش دارد. در حالی که نقل تاریخ است (به روایت شعیب بن عبدالرحمن خزاعی) «بعد از حماسه عاشورا، مردان قبیلهی بنی اسد - هنگامی که خواستند جسد مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السلام را دفن کنند - بر دوش آن حضرت، اثر زخمی یافتند که کاملاً از جراحتهای جنگی متفاوت بود؛ زخم کهنه ای بود که هیچ شباهتی به زخمهای روز عاشورا نداشت. از امام سجاد علیهالسلام در این مورد سؤال کردند؛ آن حضرت در پاسخ فرمود: «هذا مما ینقل الجراب علی ظهره الی منازل الارامل والیتامی» این زخم بر اثر حمل کیسه های غذا و به دوش کشیدن هیزم به خانههای بیوه زنان و یتیمان است.» شهریاری که به شب بُرقع پوش / میکشد بار گدایان بر دوش / ناشناسی که به تاریکی شب / می بَرد نان یتیمان عرب. زیارت عاشورا اگر مسئولیت ساز و معرفتزا نباشد، زیارت عاشورا نیست. در منش و رفتار و کردار ما باید قاعده و اصل «وَلِیُّ لِمَنْ والاکُمْ وَ عَدُوُّ لِمَنْ عاداکُمْ» عینیت پیدا کند. حتی اگر در کنار عبادات و انجام فرائض و واجبات و مستحبات، معرفت و تفکر و تعقل نباشد، فرد به بیراهه رفته است. در کتاب تاریخ مسعودی آمده است که در کربلا هر روز ۲۰۰۰۰ نفر در فرات غسل می کردند، غسل قربة الی الله که حسین را بکُشند و میگفتند: «غسل میکنیم تا ثوابش بیشتر باشد!». عقل سرخ عاشورایی فراتر از دلبستگی های زمینی و معادلات دنیایی و دغدغههای تن و جسم است. عطش در تراز عاشورا با آب یعنی آن چه که ما آن را با فرمول h۲o می شناسیم، فرو نمینشیند! همهی انقلاب عاشورا تزریق بیداری، حرکت، تکلیف، مسئولیت، شور و شعور به کالبد جامعه خواب زده و فاسد آن روز بوده است، حتی اگر به قیمت شهادت اهلبیت پیامبر تمام شود! اگر این مکتب توفنده به تراژدی محض تبدیل شود، ظلم و جفا به آرمان ها و اهداف عاشوراست. یکی از مهمترین آسیبها در فرهنگ عزاداری حضرت سیدالشهدا(ع) این است که ما عاشورا را از جنبش، نهضت و مکتب به تراژدی تنزل دادهایم و از اندیشهورزی و تفکر در قیام حسینی بازماندهایم. در تبریز و در زمان مشروطه، ثقه الاسلام عارف مجاهد تبریز جهاد کرد که روس ها او را دستگیر و ظهر عاشورا اعدامش کردند و این اتفاق در حالی رخ داد که همان روز چندین هزار عزادار حسینی و قمه زن در هیئت تبریز بر سر خود میکوبیدند. همان روز یک مجاهد تبریزی از هیئت ها خواست حداقل عزاداری های خود را به سمت میدان اعدام منتقل کنند تا روس ها ببینند و بترسند و اعدام نکنند که از هیئتی ها جواب شنید: «ما عزاداری خود را می کنیم و کاری به کسی نداریم، بگذارید با عاشورا و ابا عبدالله حال کنیم! » آری آن روز چند هزار نفر با قمه بر سر خود کوبیدند و آن عالم مجاهد و آزادیخواه در میان بی تفاوتی هزاران هزار زنجیر زن و به اصطلاح عزادار حسینی، به دار اعدام آویخته شد! مکتب با تفکر همراه است، بیدارگری دارد، انسان ها را از رخوت و رکود و سکون و سکوت و بی تفاوتی باز میدارد، اما تراژدی احساس است، خفتگی و رخوت میآورد و نیازهای حسّی را فقط برمیانگیزاند. مکتب، مطالبهگری دارد، ظلم ستیز است. اگر عاشورا مکتب شد، شام غریبان نقطهی آغاز دیگری می شود و پیام قیام حسینی را برای همهی عصرها و نسلها انتشار می دهد. اما انسان گرفتار در حلقهی تراژدی، حسین را در شام غریبان پایان یافته میبیند. تراژدی، احساس را تغذیه می کند، اما مکتب فکر و اندیشه را. مکتب تشنه تفکر است و تراژدی عَلَم و کُتل و سنج و تبل میخواهد. مکتب تفکر و تحول است، تراژدی تخدیر است. تفکر اگر عاشورایی شد، دغدغه ها نیز جدی و حقیقی میشود، نگرانیها از بُعد فردی به جنبه های اجتماعی عمومیت و تسرّی پیدا میکند، گذشت و فداکاری و ایستادگی در برابر ظلم و بیداد جان تازهای میگیرد. جنس وابستگیها، دلبستگیها و نیازها در عاشورا از قالب آب و نان و خواب و خور و جنس و جسم فراتر است. در حقیقت، عطش در جبههی عاشورا و برای عاشوراییان مفهوم دیگری دارد. آنجا که از حنجرههایی عاشق آوای «احلیمن العسل» میتَراوَد، سخن از منفعت های شخصی و بیم و هراس از مرگ نیست. در سوگ حسین(ع)، اشک توقفگاه نیست، بلکه مقدمهی رسیدن به اندیشه و حقیقت است. و این منطق منطبق با رویکرد زینب است؛ همان چاره ساز دشت نینوا(برخلاف برخی واعظان و ذاکران که زینب را بیچاره قیام حسین معرفی میکنند!) که علیرغم آوار مهلک و سهمگین مصیبت و شهادت هجده تن از بهترینهایش در یک نیمروز، آواز حرکت سرداد و در تراژدی عاشورا و سوگ برادر توقف نکرد و از محنت و مصیبت به معرفت و حقیقت رفت و با تکیه بر فکر و اندیشهی بلند خویش، از دل مصیبتی جانفرسا یک مکتب جوشان و بالنده پدید آورد. در واقع حسین «بلوغ» بود و زینب «بلاغت». حسین «تألیف» بود و زینب «انتشار»، و حتی بهترین و برترین کتاب هم بدون انتشار کامل نیست! شاعر چه زیبا نقش بی بدیل زینب در ترویج مکتب عاشورا را تصویر می کند: سِـــرّ نی در نینـــوا می مـاند اگر زینـب نبـود / کــربــلا در کـربــلا می مـاند اگر زینب نبود / چهرهی سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنـگ / پشـت ابری از ریا میمـاند اگر زینب نبود. زینب سلام الله علیها با آن همه ماتم و اندوه بازنایستاد و حرکت کرد و منزل به منزل به ترویج انقلاب برادر قامت برافراشت و قیام کرد! تا جایی که با سخنان آتشین و خطبه های بلیغ، بندگان زر و زور و تزویر را به عمل ننگین شان آگاه کرد و در پاسخ عبیدالله زیاد، فرمود: «ما رأیت الا جمیلا» من در کربلا جز زیبایی هیچ ندیدم! «آنتوان بارا» سردبیر هفته نامه شبکه الحوادث کویت، در کتابی در شرح مقام و جایگاه حضرت زینب کبری(س) تحت عنوان «صرخه اکملت مسیره» (زینب فریاد فرمند) که ۲۵ سال تحریر و تألیف آن به طول انجامید، می گوید: «افسوس که شیعه مکتبی به بزرگی و عظمت عاشورا را تنها مرثیه کرده است! ».
نظر شما